سیماسادات موسوی نیاسیماسادات موسوی نیا، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 1 روز سن داره

سیما دنیای من

سیماتوی پارک

 سلام عزیز دلم دیروز افطار خونه عمه لعیا اینا دعوت بودیم واقعا خوش گذشت دست عمه لعیا و عمه عذرا درد نکنه واقعا سنگ تمام گذاشته بودند  تو هم با بچه ها تو پارک کنار خونه عمه لعیا کلی بازی کردی موقع افطار هم به زور اوردیمت خونه این هم چند تا عکس از شما توی پارک   سیما همراه(از راست به چپ)پسر عمه محمد حسین دختر عمه فاطمه دختر خاله نرگس دختر عمه معصومه ...
29 مرداد 1390

عکسای سیما

سلام گلم امروز وقتی داشتم عکسهات رو مرور میکردم چشمم افتاد به این عکس یادش بخیر تو این عکس 7 ماهه هستی اونروز رفته بودیم عروسی دختر خاله سهیلا که تو از اول عروسی تا آخرش گریه کردی و آخرش اشک من و در آوردی این هم عکسیه که بابایی اونروز تو تالار ازت گرفته این هم یه عکس دیگه که پارسال  تو همین روزا ازت گرفتیم  الهی که من قربون اون خنده نازت برم ...
26 مرداد 1390

روزهای شیرین رمضان

سلام عزیز دلم این روزها سرمون با مهمونیها گرمه روز یکشنبه خونه عمو اضغر من مهمون بودیم خیلی خوش گذشت تو هم کلی شیطونی کردی و با مهدی بازی می کردی روزپنج شنبه هم خونه عمو جواد من مهمون بودیم دیروز هم مامن جون و بابا جون افطاری دادند البته تو رستوران چون ١٠٠ نفر مهمون داشتند دیروز من هم کلی کار کردم صبح زود بیدار شدم اول از همه رفتم عمه عذرا که از قم اومده بود رو دیدم بعد اومدم خونه مامان جون با هم وسایل کو کو لوبیا سبز رو آماده کمردیم و من هم کوکو ها رو ÷ختم ٦ تا تابه کو کو انداختم خیلی هم خوشمزه شده بود بعد با دختر خاله هام سمیرا و زهرا راستی سمیرا جون تو دلش یه نی نی داره و قراره نزدیکای عید ببینیمش به سلامتی خوب داشتم می گفتم ...
25 مرداد 1390

این چند روز

سلام عزیز دلم روزها داره به سرعت می گذره امروز نهمین روز ماه رمضان هست امسال سومین ماه رمضونیه که با تو هستم اولین روزها بهم خیلی سخت گذشت هوا هم به طرز عجیبی خییییییییییییلی گرم شده بود وای تشنگی واقعا اذیتم می کردم ولی الان که هوا خنک شده خیلی بهتر می تونم روزه ها مو بگیرم دومین روز ماه رمضون ما خونه مامان جون اینا بودیم که بابایی وقتی میاد خونه سر بزنه میبینه فلکه آب گرم ظرفشویی ترکیده و آب داغ با شدت زیاد داره نشت میکنه و تمام آشپزخانه و یه مقدار از فرش پذیرایی خیس شده بود کابینتها هم که به جای خود اما دست بابایی درد نکنه همه چی رو مثل اولش درست کرد کابینت های خراب رو هم عوض کردیم این اتفاق به نفع تو هم شد به...
19 مرداد 1390

یک شب گرم

سلام مهربونم وای امشب چه شب گرمی بود عزیز دلم نتونستی خوب بخوابی سرما خوردگی هم مزید بر علت شده بود الان هم بد جور داری سرفه می کنی امیدوارم به زودی بهتر بشی عروسک من دیشب هم خیلی اذیتمون کردی همش می خواستی بری خونه خاله فاطمه و هی گریه می کردی و بهونشونو می گرفتی آخرش هم شام نخورده خوابیدی راستی از فردا ماه رمضون شروع میشه ماهی که همه مسلمونا روزه می گیرن من دوساله که روزه نگرفتم (به خاطر شما)فکر کنم امسال بهم خیلی سخت بگذره اما ماه رمضون واقعا ماه قشنگیه ویه صفای دیگه ای که امسال ماه رمضون داره اینه که اولین ماه رمضونه که تو خونه خودمون هستیم امیدوارم به راحتی طی اش بکنیم واز برکات این ماه عزیز برخوردار بشیم من هم می خوام مثل هر س...
9 مرداد 1390

تو سیمای منی تو دنیای منی.....

سلام عشقم دخترک مهربون من  نفس من  امید من الهی که من قربون نفسهای گرمت بشم الهی من قربون اون شیرین زبونی هات بشم .عزیز دلم روزهای با تو بودن شیرینه مثل آبنبات  روزهای با تو بودن سرشار از امید و ارزوهای رنگارنگه برای من و بابایی قربونت برم که روز به روز خواستنی تر و تو دل برو تر میشی .این روزا کلی کلمات جدید یاد گرفتی وخیلی جالبه که بیشتر کلمات رو نصفه نیمه ادا میکنی مثل داش=قاشق  بش+بشقاب   مه=مهدی  ما=ماشین  اس=اسرا ولی فکر کنم یه کم دیر شروع کردی به حرف زدن ولی جملات کوتاه رو به خوبی ادا میکنی این روزا که بابا جون ماشینش رو فروخته تا یکی دیگه اش رو بگیره عاشق موتور سواری...
3 مرداد 1390
1